Wednesday, November 29, 2006

این شله زرد خورها

این شله زرد خورها!

ما که زبانمان مو در آورد، آخر خُسن آقا جان نانت نیست آبت نیست، که پایت را از روی دم این سوسول مکتبی برنداشته ای، روی دم آن یکی می گذاری. فدای روی ماهت اینان روی شان را با آب مرده شوی خانه شسته اند، وانگهی اینان شیعیان سربلند پیرو مکتب سید الجاکشین حسین ابن علی می باشند، همان مکتبی که سرپلید حسین و کس خواهر و اهل و بیتش را در کربلا بر باد داد.
نمی دانیم که چه جشمداتی از اینها داری!حساب حسین درخشان که روشن است، در کس خلی و کُس و شعر نویسی شهره آفاق است، در پررویی و بازاریابی برای خودش، دست کمی از جنده های عصر جمعه در دوران مرحوم آریامهر را ندارد.

نیک آهنگ کاریکاتوریستی است ساده دل که تخمی تخمی از آن کشور رانده شده، هنوز اندر خم تقدس لباس روحانیت مانده است، اگردر نوشتارهای سیاسی آبشخورش استخاره کردن نباشد چیزی در اندازه نشان دادن جای دوست و دشمن کجاست. پس روشن است که گوز را به شقیقه ربط داده و گزینش انجمن های شهری در کانادا را با انتخابات جمهوری اسلامی عوضی بگیرد و یا برعکس.
پا روی حق نگذاریم که حساب مهدی جامی از اینها سواست، برای خودش یکپاچه فیلسوف است با خواندن نوشتارهای عهد بوقی علی شریعتی زیر آب کانت و نئوکانتیست ها زده، به هابرماس و مکتب فرانکفورت گفته زکی و یکشبه مکتب پست مدرن را نه تنها در ایران بلکه در هلند جا انداخته. از اینها گذشته طرف در کار رسانه ای است و نرخ روز نان را به خوبی میداند. آنگاه شما از چنین عجوبه ای این چشمداشت را داری که در باره فقر و فلاکتی که گریبانگیر مردم آن سر زمین شده بنویسید. روشن است در چشم چنین فیلسوف رسانه ای، حکومت پست مدرن حکومت اسلامی که پس از گذار از دوران سازندگی رییس جمهور رفسنجانی و جامعه مدنی نبوی خاتمی به دروازهای حکومت رجایی آنهم در قالب احمدی نژاد رسیده، ملت غرق پول و رفاه شده اند، وکرور کرور از خوشی می میرند. دختران از فرط شادی به تن فروشی روی آورده . دستاوردهای رفاهی حکومت اسلامی به اندازه ای بوده که جهشی بیولوژیک گریبانگیر مردم شده بگونه ای که همه شهروندان دارای یک کلیه اضافی شده اند که برای فروش آن به بنگاه های خیریه دولتی روی می آورند، اصلا چرا دور برویم کشور آنقدر از سازندگی لبریز شده که سرمداران حکومت اسلامی به فکر نوسازی لبنان اوفتاده و میلیون ها دلار از ثروت مازاد ملت که هیچ کاربرد داخلی هم ندارد به پای شیخ نصرالله رهبر شیعیان لبنان میریزند تا امت حزب الله را در آن دیار آباد کند.

Sunday, September 24, 2006

فروغ فرخ زاد

ای هفت ساله گی

به بهانه یکم مهر و داستان آفتاب زرد پاییزی

ای هفت ساله گی
ای لحظه های شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهی از جنون و جهالت رفت

بعد از تو پنجره که رابطه­یی بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست

بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمی گفت ، هیچ چیز بجز آب ، آب ، آب
در آب غرق شد.

بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و به صدای زنگ ، که از روی حرف های الفبا بر می خاست
و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی ، دل بستیم .

بعد از تو که جای بازی­مان زیر میز بود
از زیر میزها
به پشت ها میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم، رنگ ترا باختیم ، ای هفت ساله­گی .


بعد از تو ما به هم خیانت کردیم

بعد از تو ما تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب ، و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیج­گاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم .

بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم :
"زنده باد
مرده باد"
و در هیاهوی میدان ، برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند ، دست زدیم.

بعد از تو ما که قاتل یک­دیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و هم­چنان که قلب هامان
در جیب های­مان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم .

بعد از تو ما به قبرستان ها رو آوردیم
و مرگ ، زیر چادر مادربزرگ نفس می­کشید
و مرگ ، آن درخت تناور بود
که زنده های این­سوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
ومرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ می زدند
و مرگ روی ان ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ، ناگهان چهار لاله ی آبی
روشن شدند.

صدای باد می آید
صدای باد می آید، ای هفت ساله­گی

برخاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشت­زارهای جوان تو از هجوم ملخ ها چگونه ترسیدند.
چقدر باید پرداخت
چقدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟

ما هرچه را که باید
از دست داده باشیم ، از دست داده ایم
ما بی چراغ به راه افتادیم
و ماه ، ماه ، ماده ی مهربان ، همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاه­گلی
و بر فراز کشت­زارهای جوانی که از هجوم ملخ­ها می­ترسیدند

چقدر باید پرداخت؟...

فروغ فرخ زاد


Thursday, August 17, 2006

فَيروز



فَيروز


به آوای فَيروز/ به دو عاشقانه، گوش فرا بديم. به آوای سرزمينی که برنخاسته فرو ريخت. به اميد روزی که دوباره از ميان آوارها به پا خيزد. با دلخوش کنکِ "که چون نبردند پس ما پيروز شديم." 1 فريب نخورد.

تورا در تابستان دوست داشتم ، ما همسايه گان ماه ايم.

1- نيويورک تايمز 16 اوت 2006

قطامه



Wednesday, August 16, 2006


اين نوشته(!؟) ببر -بچسبان (Cut +Paste) است که نيمه کاره همين جا می گذاريم و نياز
هم به زياد نويسی در باره اش نمی بينيم. اما دوستانِ آگاه آن را خود بیشتر بجويند و
بکاوند و ما را هم بیاگاهانند.

عمرو


تروريست (های) بازنشسته لبنانیِ حکومت اسلامی؛

تهران، ايرنا ‪۸۵/۰۴/۲۷‬
"ديدگاه‌هاي يك انديشمند لبناني از نقشه اعراب و رژيم صهيونيستي عليه لبنان"
"انيس نقاش" انديشمند لبناني سه‌شنبه شب در گفت وگو با شبكه تلويزيوني الجزيره قطر
گفت كه عربستان، مصر و كويت براي ضربه زدن به مقاومت لبنان يك اتاق محرمانه براي
هماهنگي با آمريكا و اسرائيل تشكيل دادند. ...
وي گفت كه تلاش براي نابودي جنبش مقاومت اسلامي "حماس" و حزب الله علاوه بر اينكه
داراي بعد نظامي است، نيازمند رشته عمليات سياسي براي زدودن مشروعيت اين مقاومت
توسط كشورهاي عربي از طريق تبليغات رسانه‌هاي اين كشورهاست.
نقاش هدف از اين حمله را نابودي فرهنگ مقاومت ميان عرب‌ها دانست.
اين انديشمند لبناني گفت: بر كسي پوشيده نيست كه اسرائيل از لحاظ بين المللي از
آمريكا، اروپا وسازمان ملل اجازه گرفته است تا قطعنامه ‪۱۵۵۹‬ شوراي امنيت در خصوص
لبنان را به‌منظور نابودي مقاومت در اين كشور به اجرا درآورد تا اين تجربه را در فلسطين نيز به
منظور نابودي مقاومت فلسطين تكرار كند. ....."

---------

" در تابستان هزار و سيصد و پنجاه و نه تيمی که به رهبری انيس نقاش از طرف خمينی
برای قتل [زنده ياد شاپور بختيار] اعزام شد نا موفق بود. انيس نقاش توسط پليس فرانسه
دستگير و پس از مدتی از طرف دولت فرانسه به جمهوری اسلامی تحويل داده شد. آخر بار
در تاريخ پانزده مرداد 1370 برابر 6 اوت 1991 سه قاتل اعزامی علی خامنه ای ولی فقيه و
هاشمی رفسنجانی رئيس جمهور وقت،...."

http://www.melliun.org/nehzat/13ghatl.htm

ايرج پزشکزاد می نويسد: " ترور او كه 11 سال پس از اولين كوشش نافرجام گروه تروريست هاي انيس نقاش انجام
گرفت ، از 11 سال دلمشغولي مستمر حكومت آخوند ها و چاره جويي براي دفع خطر اين
مبارز سر سخت حكايت ميكند . مبارزه اي كه بختيار در خارج از كشور براي پيروزي
دمكراسي آغاز كرده بود ، مبارزه اي سخت اصولي بود . او كه عواقب تن در دادن به حكومت
آخوند را بهتر از هر كس و بيشتر از هر كس ، با روشن بيني پيشگويي كرده بود ، از سر
عاقبت انديشي ، ميكوشيد كه ملت ايران را كه رنجيده از سلطه جابرانه آخوند و تحمل زجر و
عذاي چند ساله آمادگي افتادن در دامهاي تازه اي را داشت ، از خطر ساده انديشي آگاه
سازد . وجهه همت او اين بود كه در عين تبليغ و تلاش براي استقرار دمكراسي و حاكميت
ملي ، مردم را از خطر اعمال نفوذ قدرت هاي خارجي كه براي تامين منافع خود ، روزگاري
حكومت چكمه و روزگاري حكومت نعلين را به ملت ايران را تحميل ميكنند را بر حذر دارد خطر
شعار ساده لوحانه اين برود هرچه بجايش بيايد را به ياد آنها مي آورد . عواقب و عوارض يك
حكومت قلدري ديگر را كه برخي از سادگي و برخي به اغراض نفع جويانه تجويز ميكردند به
مردم گوشزد ميكرد ."



مرتضی نگاهی می نويسد:"...انيس نقاش كه می خواست شاپور بختيار را ترور كند هم اكنون در تهران دفتر بازرگانى
دارد و سالانه صدها هزار دلار از دلالى نصيبش می شود."


نيمروز سال هفدهم - شماره ۸۵۰ - جمعه ۱۸ شهريور ۱۳۸۴ نوشته سیاوش اوستا:
"همچنان كه ديگر قتل ها چون قاسملو، شرفكندى، كاظم رجوى، نقدى و دكتر كورش
آريامنش نيز توسط اعضاى عرب سپاه قدس به انجام رسيد، محمد حسن سمير لبنانى
الاصل ضارب دكتر آريامنش بود همچنان كه عمليات نخستين ترور بختيار نيز توسط انيس
نقاش عرب زبان [لبنانی] سازمان دهى شده بود و ديديم كه وى هم كه قاتل شهروندان
فرانسوى بود نيز از زندان آزاد شد ..."


ايران ديده بان (به گمانمان يک سايت امنيتی حکومت اسلام باشد، که ما به آن اَش در اين
جا کاری نداريم) می نويسد:
"فرستاده فرانسوا ميتران به ايران بعد ها توضيح داد كه با رفيق دوست در تهران به توافق
رسيده است؛ كه ايران شهروندان فرانسوي دستگير شده را آزاد كند و در عوض دولت
فرانسه هم چند ايراني[!؟]، از جمله انيس نقاش، را آزاد خواهد كرد. بعضي از تقاضاهاي
ديگر ايراني ها پذيرفته نشده بودند. با وجود اين، در ساعت 4 صبح، با او تلفني تماس گرفته
شد و به او گفتند كه معامله بخاطر مشكلاتي غير ممكن است و بهتر است او مستقيما به
دفتر رفيق دوست برود. "


ميهن شماره ۸۰ • آبان ۱۳۸۳‏‎ • اکتبر ۲۰۰۴
"اين فرانسه بود که با آزاد کردن انيس نقاش تروريستی که به جان دکتر بختيار سوء قصد
کرده بود، رژيم جمهوری اسلامی را به اعزام مجدد تروريست به اين کشور و ترور بختيار و
مشاوران وی ترغيب کرد. اين فرانسه بود که دو تروريست متهم به قتل کاظم رجوی را به
ايران تحويل داد. اين فرانسه بود که بمب گذاريهای شبکه های تروريستی وابسته به وزارت
اطلاعات ايران در فرانسه را بخشيد و متهمان را روانه ايران کرد و بالاخره همه اين اقدامات
ننگين بود که جمهوری اسلامی را به توسعه شبکه های تروريستی و آدم کشی های بيشتر
در ايران و جهان گستاخ نمود."


رضا چرندابی می نويسد:
"[غرب] نيروهاي پيش برنده آن و سربازان گمنام اش در ايران و الجزاير و عراق و فلسطين و
افغانستان و غيره بسته بودند و بدتر از آن، به بن لادن و ياران طالبش براي تضمين امنيت
لوله هاي گاز، آموزش هاي نظامي و جنگي ميدادند. تنها حقوق بشر و ديگر ارزشهاي
جامعه باز نبود كه بهاي معاملات كشورهاي غربي در به دست آوردن منافع اقتصادي شدند،
آزادي تروريست هايي هم كه ده ها انسان بيگناه را به قتل رسانده بودند، جزيي از هزينه
بود، انيس نقاش، برادران حمادي، گرجي و ... تنها نمونه هايي هستند. ميگويند مقدمات
رهسپار كردن دارابي هم چيده شده بود. اين يكي بدشانسي آورد."

منوچهر هزار خانی می گويد:"فرانسه يك كشور دموكراتيك است. دو نفرى را كه در قتل دكتر كاظم رجوى دست داشتند و
دولت آلمان به فرانسه تحويل داده بود و قرار بود آنها را به سوئيس بدهند، آزادشان كردند.
اين‌كار را دولت چطور توجيه كرد؟ گفت با سنجيدن مصالح عالى ملى آنها را آزاد كرده است.
منافع خود را منافع ملت قلمداد كردن يكى از نقشهاى دولت است، براى اين‌كه روى جدالى
كه در داخل دارد پرده بكشد. "
------------

دست کم نام يک لبنانی در فهرست آدم کش ها ی رستوران ميکنوس برلين آمده بود که
نتوانسته بود بگريزد. حکومت اسلامی در همه تبه کاری ها و آدم کشی هایش، مزدوران
لبنانی اش را به کار گرفته.

---------------------
هر کدام جا، کمانه های گوشه دار [] از آنِ نويسنده شمرنامه است.



Tuesday, August 15, 2006

با روی آوری به روی داد يک ماهی که گذشت و پی آمدش.


ديديد که چگونه مردم لبنان را هم چون مرغ عزا و عروسی سر بريدند. ديديد که چگونه با پرچم سفيدتان ،(باز هم) زير پرچم حزب الله و حکومت اسلامی رفتيد. ديديد که شما کودن های سياسی چگونه در پايان کون خودتان را برای حکومت اسلام و در راستای خواست و تبليغ آن حکومت به کار گرفتيد. ديديد که مسلمانان جاکش چگونه از خردسالان و ناتوانان خاک ريز می ساختند و سنگرشان کودکان شد، چون مرگ پرستند، زيرا که نان شان از راه مرده خوری به دست می آيد، زيرا که از جنگ رو در رو بيم دارند. آنها شبانه پيرزنان را دشنه می زنند و فرزندِ خردسالِ کتاب فروش اسفهانی را در آتش می سوزانند و هولوکاست الايرانی راه می اندازند. .


در همه همايش ها با پرچم حزب الله داد و بی داد راه انداختيد که جنگ بس است، هنگامی اسرائيل آتش بس را پذيرفت ، همان حزب الله در خيابان ها جولان داد که در جنگ پيروز شده اند . آن چنان که پيروان امام جاکششان حسين هر سال ماه محرم کارنوال راه می اندازند. شمر سرش را بريد، خواهرش را گاييد و خولی زين العابدين را ... و شما شيعيان جار می زنيد که حسين اله و بله. اما بهتر همان که هرساله خودتان را گل بگيريد می دانيد که می دانيم حسين هم کيرتان نيست تنها نان دانی تان است.
کوتاه کنيم؛ در جنگ با ارتش پيروز مند اسرائيل بد جوری باختيد و آدم ياد آن جمله می افتد که وصف حال شماست. قمار باز (باخته) اگر نگويد به کيرم دق می کند. نمايش های خيابانی تان نشان از دق مرگ شدنتان است. اگر خواندن و نوشتن میدانيد نگاهی به پيمان نامه 1701 بکنيد تا بدانيد چه می گوييم.

عمرو



Sunday, August 06, 2006




عارف


همه عارف را کم و بیش می شناسيم . سراينده ی آزادی خواه مشروطيت که مردم و ميهن اش را دوست داشت و برای آزادی آن خواند و سرود، و سر انجام در رنج و تنگ دستی در گذشت. اين چکامه را به يزيد گرامی پيش کش می کنيم و می دانيم که دل خونی دارد هم چون عارف.

خواندم امروز نسيم شمال
خوانده ناخوانده کردمش پامال
در دريات سيد اشرف را
نامه ی سر به پا مزخرف را
ای نسيم سحر باستعجال
کن تو سوالی از نسيم شمال
پی تخريب کله های عوام
از چه داری توجد و جهد تمام
روز نامه است يا که اين شعر است
يا طلسمات باطل السحر است
روزنامه نه خوانچه و خوان است
که در او ماهی و فسنجان است

گوئيا ای مدير خر گردن
منفعت برده ايی ز خر کردن:
"ای بدان شيعه مردی ار گايد
زنی آن زن اگر پسر زايد
گر خورد سيب سرخ رو گردد
سرخ روی و سياه موی گردد"

اين همه ترهات بی سرو پا
ماست دروازه از کجا تا به کجا
ای خر از اين خران چه می خواهی
تو ز خود بدتران چه می خواهی
اهل اين ملک بي لجام خرند
به خدا جمله خاص و عام خرند
سر به سر کشوری که يک آدم
يافت نتواند در او زنش گادم
اين همه خر مگر تو را بس نيست
خر چه جويی بغير خر کس نيست
شاه و کابینه و وزير خرند
از اميرانش تا فقيرخرند
....*

گر چه کش در زمانه باشد کش
هم خر است هم مقدس هم جاکش
.....
....
شحنه و شيخ تا عسس همه خر
زن و فرزند و هم نفس همه خر
مرشد و شيخ و پير، پير و دليل
باز دارند خلق را زير سبیل
سر بازار تا خيابان خر
شهر و ده و کشور و بیابان خر
از مکلاش تا معمم خر
فعله و کار گرمسلم خر
واعظ و روضه خوان منبر خر
هم ز محراب تا دم در خر
از صف پيش تا به آخر خر
از مقدم تا مؤخر خر
از معلم گرفته تا شاگرد
عقل ايرانيان بود همه پرد
خانه داريوش مالامال
روضه خوان است و سيد و رمال
دسته و سينه زن علامت خر
با علامت الی القيامت خر

در کدامين طويله ايی از دير
ديده ايی خر به خود زند زنجير
گر نبوديم ما ز خر خرتر
نشدی کار ما از اين بدتر
روسپی در ميانه ی همه زن
از خريت به فرق خود قمه زن
نيست بالله اين عز اداری
که کنی گريه به مردم آزاری
قحبه بی خانمان خانه کنی
دسته در کوچه ها روانه کنی
خر به بازار و کوچه بی افسار
جفته انداز يا اوالی البصار
مصر چون يوسف است از زندان
شد برون ماند اسير اين ايران
سر به سر مستقل عراق عرب
گريه کن بهر بارگاه يزيد
فقط امروز بی کله سرماست
هی بزن نعره کربلا غوغاست

اندر اين خانه غير خر زينهار
ليس فی الدار غيره ديار
بهر دفع خريت و موهوم
گويم و خواهدت شدن معلوم
بالشويک است خضر راه نجات
بر محمد و آله صلوات
ای لنين ای فرشته ی نجات
کن قدم رنجه زود بی زحمت
تخم چشم من آشيانه توست
هين بفرما که خانه خانه تست
زود اين مملکت مسخر کن
بارگيری اين همه خر کن
يا خرابش بکن و يا آباد
رحمت حق به امتحان تو باد!



برای بزرگ داشت اين روز گوشه ايی از سر گذشت عارف که خود نوشته را می گذاريم که اگر امروز می زيست همانند ديگران برچسب اسلام فوب می خورد ( سايه ... بابات کارتون بکشی با اين واژه سازی ات).

به باور من عارف هم " از شنيدن نام اسلام کهير می زد و بالا می آورد"، هم چون بسياری از بزرگان اين سرزمين. بخوانيد که چه گونه کهير می زند:



" پدرم با داشتن دو پسر از من بزرگ تر چون مرا روضه خوان خيال می کر دوصی خود قرار داده و روزی از جمعيتی دعوت شد پس از صرف چائی و شربت و شيرينی مرا زير بار ننگينی بردند یعنی عبا و عمامه بر سر من کردند. البته اشخاص حساس می دانند با اين حال من در چند روز اولی که عبور از کوچه و بازار می کردم با اين بار ننگين شرم آور در چه حالی بودم منهم آن چه را بر سرم آورده بودند چون بميل و دلخواه من نبود و بر خلاف ميل تلافی آنرا به آخرت نگذاشته، کردم آنچه را که نمی شود کرد. در واقع همان طوری که عمامه مرا شرمنده و رسوا کرد من نيز او را در پيش اهل علم و صورت يک پول سياه قلمداد کردم- فراموش نشدنی است که سفر اولی که از طهران به قزوين مراجعت کردم با موی سر و پوطين برقی با لباسی که تا چند روز چنين هيکلی را هيچکس نديده بود روز بیست و یکم ماه رمضان بمسجد شاه قزوين رفتم، غافل از اينکه با اين فرم مناسب نبوده است در چمنين روزی خود را آفتابی کنم- اتفاقأ برای خوبی هوا و صف های جماعت در صحن مسجد بسته شده بود وعاظ شهر هر کدام بوسعت دايرة عوام فريبی خود را گرم و خود را سرگرم خر درست کردن نموده( همانطوريکه قاآنی خود شرح آنرا بنظم کشيده و امروز هم بعد از بیست سال و اين اتفاقات و انقلابات ..... در طهران که پايتخت و مرکز يک مملکتی است مشغول همان کار است) ورود بی موقع من مثل خروس بی محل چنان جلب نظر کرد که ديگر هيچکس گوش بياوه سرائی آنها نداده جهت پريشانی حواس جمعيت را وقتيکه فهميدند، مسئله شراب ثلث ( که ذکر خواهم کرد) اطلاع داشتند (در سر منبر چه کردند و چه گفتند) همانروز روزی بود که خود منهم فهميدم اسلام دارد از ميان میرود و من هم زير پای جمعيت که مانع رفتن اسلامند پامال شده خدای نکرده اسلام که رفته هيچ، منهم از ميان بروم، بقول .... که به انگليسها فرموده بود مملکت بجهنم جان من در خطر است اينجاست که گفته اند کلام الملوک ملوک الکلام در هر صورت رسيده بود بلايی که بخير گذشت. کاری که شد اين بود يازده روز ديگر باقيماندة از ماه مبارک" صحبت کفر من اندرسر منبر میشد." 2

اين نوشته را برای بند بازان اينجا گذاشتم . همان کسانی که از خر مسلمانان ی رها نشده خود بلندگوی هم زيستی دمکراسی و اسلام می شوند. جهانشان از دو پديده شر درست شده که خود را در ميان آن روی همان بند می بينند. جهان شرشان را اسلام فوب ها می نامند که "از شنيدن نام اسلام کهير می زنند، " و از سويی اسم "دموکراسی" مى‌آید، گروه مقابل راه زندان و بهشت‌زهرا را نشانت می‌دهند."
اما اين بند بازان بدانند که هر هنگام در راهشان ( اگر نخواهند که تنها "نان شان را بخورند" ) لغزشی بيفتد با سر به همان جايی سرنگون می شوند که از آن جا آمده بودند و همانا هم نشينی با برادران اسلام يست شان است. چون هم پيشينه آن را دارند و هم در کار دمکراسی نا آشنا هستند، به تر بگوييم هنوز پيراهن عرق آلوشان را که بازمانده سينه زنی در راه امام شان است را از تن در نياورده اند.
اين سخنان را با خوش بينی می نويسم، گرنه سر بد بينی باشد گفتن بسيار است.

...........
اين چکامه را از روی کتاب "کليات ديوان عارف قزوينی " به کوشش عبدالرحمن سيف آزاد" چاپ پنج ام تهران، امير کبير 1347 ، باز نويسی کردم. چاپ نخست برلين 1303 ترسايی بوده.
2- برگ 73 از همان کتاب.
* کوتاه شده. برخورد عارف به دست اندرکاران روز گار خود بود.

عمرو

Saturday, August 05, 2006

يکصدمين سالگرد انقلاب مشروطيت را به مردم ايران زمين شادباش می گوييم و گرامی می داريم.

Friday, July 28, 2006

يکم اين جشن وراه موسيقا در شمرنامه!

برای شنيدن Play this entire list را فشار دهيد. و در ديگر براوزها تنها "باز" کنيد.


شمر جان اين را به تو( شمر) پيشکش می کنم. زهر مار به چه می خندی نکند ياد سکينه ( آخ جان) افتادی؟ خوب اين يکی را گوش بده که من هم دوست دارم.

اين هم مدل خُسن آقا يی! اميدواريم سواهيلی (؟) اش هم خوب باشد.


I feel like a bird today

I'm gonna show you, I'm gonna make it

Set me free

C'est un jour qui se lève sur si peu de liberté

Damay daw wuti làqukaay wuti fa liberté

Tant de gestes pareils, sans cesse recommencés

Daw naa làqu ngir nekk man wuti fa liberté

So many men...

Look this way

So many people

There's so much to do and so much to give today

So many men...

Something new...

So many people

There's so much to see if only they'd look this way

Garder les yeux ouverts sans voir de liberté

Dawa dawa dawa dawa ba génn

Wuutu leneen li gën ci man


N'en faire jamais assez

Serait-ce trop pour essai,

Juste un peu de liberté?



Jééma xam li wawral lii, fii daal lu ko fi jar,

Ban couleur, ban gént la



So many men...

Look this way

So many people

There's so much to do and so much to give today


So many men...

Is Something new ?

So many people

So much to see today

so many men...


Look this way - I feel like a bird today

There's so much to give and so much to do today

I'm gonna show you, I'm gonna make it

Set me free

So many men - Will it change?

So many people - Just open your eyes

So many trials, so many

Places...

Set me free

I fell like a bird today

I'm gonna show you, I'm gonna make it

Set me free

Just open your eyes, turn around, look this way...




اين يکی مدل حکومتی است!
مدل احمدی نژادی پس از نامه نگاری به آنگلا (آنجلا) مرکل!
مدل کنجکاو ( نوش)!
مدل رامين جهانبگلو! و کامپيوتر همراه دزديده شده!؟.

 اين هم برای نانا!




اگر چه خود، اين آهنگ را بسی دوست می داشته ايم، اما آن را به "جبهه سوم" ی ها پيشکش می کنم. خدا خيرتان بدهد از بس ما
را می خندانيد. اسلام سياسی!؟ و اين اومانيسم تخمی نان ما را گاييد. اکبر گنجی هم بد نيست گوش بدهد، او هم اتمی نشدن ايران را به کونِ ابزار های اتمی جهانی وا بسته (خدا پاداش اش را صلح نوبلی هم بدهد، همين اش کم است).



قطامه

Monday, July 17, 2006

هرکه به فکر خویشه
حاج آقا سخن، بی رودربایستی بنویسیم که در "ابن الوقت" بودن شما، همانا اپورتونیست خودتان، البته با گویش احسان طبری رحمت الله علیه، تردیدی نداشته ایم، اما باورمان نمی آید که این اندازه ساده لوح باشید که بخواهید از این نمد کلاهی برای خود بسازید و با یک تیر سه نشان هم بزنید، خودتان را روشنفکر بنامید، سیاستهای مردم فروشانه خود و حزبتان را ماستمالی کنید و دست آخر هم به یاری ولی بقیه برخیزید، مرد حسابی در دیزی باز است حیای گربه کجا رفته، از کی به شمار روشنفکران و اندیشمندان در آمده اید، که ما خبر نداشتیم. خودمانيم کارچاق کنی حزب توده کجا و روشن اندیشی کجا. نخست برادریت را ثابت بکن، آنگاه ادعای ارث. افزون بر این روشن اندیشان ایرانی هیچگاه بدانگونه که شما می گویید دنبال خمینی راه نیافتادند و بسیاری از آنان از همان فردای بیست و دو بهمن در برابر حکومت اسلامی ایستادند.

تا آنجا هم که ما میدانیم شما و حزب شما هیچگاه به این ساده گی که می گویید دنبال خمینی (مج) راه نیافتادید، بلکه در زمره پیروان راستین خط امام و از نخستین ذوب شده گان در ولایت فقیه بودید و هنوز هم هستید.به گونه ای که حتی امروز، سرکوب زنان آزاده را در اسفند پنجاه هفت نادیده می گیرید به سادگی از کنار آن می گذرید، چشمتان را بروی کتاب سوزان ها و به آتش کشیدن کتابفروشیها را در همان اسفند پنجاه می بندید، از کنار سرکوب خونین مردم سنندج در نوروز پنجاه و هشت بوسیله فالانژهای خمینیست می گذرید، به آتش کشیدن و بستن روزنامه ها به فرمان خمینی (مج)، یورش به گردهمایی های مردمی، ربوده شدن و سربه نیست کردن دگراندیشان را در بهار پنجاه و هشت اصلا کاری ندارید، ککتان از یورش ددمنشانه به کردستان، موج نخست سرکوب سراسری مردم ایران و کشتار دگراندیشان در تابستان پنجاه و هشت گزیده نمی شود. سرکوب حزب خلق مسلمان و سرکوب جنبش شورایی مردم ترکمن صحرا نادیده می گیرید از پایمال کردن حق برگزیده شدن و گزیدن آزاد بوسیله خمینی(مج) در سال پنجاه وهشت اصلا سخنی به میان نمی آورید. یورش دوباره به مردم آزادیخواه کردستان، انقلاب خونین فرهنگی و کشتار دانشجویان در بهار پنجاه و نه را زیرکانه از قلم می اندازید، به دامنه گسترده سرکوب در سال پنجاه و نه و یورش نیروهای پاسدار و حزب اللهی به نیروهای دگراندیش اشاره ای هم نمی کنید، به روشدن دست حسن آیت در اسفند پنجاه ونه و نقشه های حزب جمهوری اسلامی برای کودتا و همیاری حزب خودتان در این زمینه، اصلا نزدیک نمی شوید.کودتای خرداد شصت را کمرنگ می کنید و همکاری امنیتی حزبتان را در شناسایی و سرکوب دگراندیشان با کودتاگران را که تا میانه ها سال شصت و دو ادامه داشت را، به غیر خودی شدن تقلیل می دهید.

اگر نامه نگاری دریوزه منشانه و خایه مالانه مآبتان را به شاهرودی ندیده بودیم، اگر از "آبروی حرفه مایه" گذاشتنتان را در رای دادن و رای گرد آوردن برای عالیجناب سرخ پوش خبر نداشتیم، می شد گفت که آبشخور این آسمان به ریسمان بافتن و ایراد گرفتنتان از کسانی که برای آزادی و همبستگی با زندانیان سیاسی دست از خورد و خوراک کشیده اند برآيند کودنی سیاسی است اما با نگاهی به سابقه درخشان شما و بویژه "آبروی حرفه تان" می توانیم بگوییم که این مته به خشخاش گذاشتن شما نشان از آن دارد که کماکان از جماعت ذوب شده گان در خط ولی فقیه می باشید.
به گفته مهدی اخوان ثالث:
ای درختان عقیم ریشه تان در خاک های هرزگی مستور
یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود
یاد گار خشکسالی های گرد آلود
هیچ بارانی شما را شست نتواند
خلاص شمر


Tuesday, April 11, 2006

روی جاده ی نمناک


چکامه ای از اخوان ثالث برای صادق هدایت
روی جاده ی نمناک



اگرچه حالیا دیری‌ست کان بی‌کاروان کولی
ازین دشت غبارآلود کوچیده‌ست،
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده‌ست؛
هنوز از خویش پرسم گاه:
آه
چه می‌دیده‌ست آن غمناک روی جاده‌ی نمناک؟

زنی گم کرده بوئی آشنا و آزار دلخواهی؟
سگی ناگاه دیگربار
وزیده بر تن‌اش گمگشته‌عهدی مهربان با او
چنانچون پار یا پیرار؟
سیه‌روزی خزیده در حصاری سرخ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
به‌تلخی باخته داروندار زندگی را در قماری سرخ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاک روی جاده‌ی نمناک؟

چه نجوا داشته با خویش؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمرده‌ی سودازده، کافکا؟
همه خشم و همه نفرین، همه درد و همه دشنام؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانی‌ی اعصار
ابررند همه آفاق، مست راستین خیام؟
تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب، یا باز
تفی دیگر به ریش عرش و بر آیین این ایام؟
چه نقشی می‌زده‌ست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جاده‌ی نمناک؟

دگر ره مانده تنها با غم‌اش در پیش آیینه
مگر، آن نازنین عیاروش لوطی؟
شکایت می‌کند زآن عشق نافرجام دیرینه،
وزاو پنهان به‌خاطر می‌سپارد گفته‌اش طوطی؟
کدامین شهسوار باستان می‌تاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جاده‌ی نمناک؟

هزاران سایه جنبد باغ را، چون باد برخیزد
گهی چونان گهی چونین.
که می‌داند چه می‌دیده‌ست آن غمگین؟
دگر دیری‌ست کز این منزل ناپاک کوچیده‌ست.
و طرف دامن از این خاک برچیده‌ست.
ولی من نیک می‌دانم،
چو نقش روز روشن بر جبین غیب می‌خوانم،
که او هر نقش می‌بسته‌ست، یا هر جلوه می‌دیده‌ست،
نمی‌دیده‌ست چون خود پاک روی جاده‌ی نمناک.

Friday, March 31, 2006



ما که چشممان آب نمی خورد!
خیالتان راحت باشد این کمک هشتاد پنج میلیون دلاری را نمی گوییم، چرا که با این پول نمی نمی توان به یک انجمن روستا در برابر کدخدا کمک کرد تا چه رسد کمک به مخالفان حکومت اسلامی.
اشاره ما به این اپوزیسیون مستقل است! یکی نیست به اینها بگوید مگر بیکارید یا موضوع قحط است که دنبال چنین بیانه نوشتنی اوفتاده اید، گیریم که دولت آمریکا چنین کمکی را هم بکند مگر چیزی عوض می شود. ساده گی هم اندازه دارد، بدبختی و فلاکت از در و دیوار کشور می بارد، ملت در ژرفنای نجاست حکومت پس ماندگان سید الجاکشین حسین ابن علی و نوادگان فاطمه فیل کس که سرمایه های کشور چاپیده و می چاپند دست و پا می زنند، آنگاه شما در مخالفت کمک هشتاد و پنج میلیون دلاری که روشن نیست به جیب کی واریز می شود بیانه میدهید! چرا دور برویم چرا در مخالفت با زدو بند های کشورهای اروپایی، روسیه و چین و یا همین دولت آمریکا با حکومت اسلامی بیانه نمی دهید.
نه خودمانیم این "سرنوشتِ غم انگیز مبارزاتِ مردم افغانستان و عراق برای رهایی از دیکتاتوری دیگر چه صیغه ای است، مبارزه چه کشک چه، کدامین مبارزه برای رهایی از دیکتاتوری را می گویید، خیزشهای واپسگرایان شیعه عراقی در پیوند با حکومت اسلامی بر علیه صدام حسین را می گویید و یا همکاری های اتحاد میهنی کردستان عراق با حکومت اسلامی در سرکوب رانده شدگان ایرانی.
وانگهی جنگهای داخلی افغانستان، و زد وخورد گروه های جنگاور با یکدیگر و زد و بندهایشان با حکومت طالبان و پاکستان چه ربطی به مبارزه علیه دیکتاتوری دارد.
خواهشمندیم که بجاي پس فرستادن این هشتاد و پنج میلیون دلار آنرا به حساب ما واریز نمایید.

خلاص شمر
اينهم يک آهنگ شمر پسند براي پولي که به حسابمان واريز شده، و نشاني پاتوق خَسن آقاي خودمان

Thursday, March 16, 2006







چهارشنبه سرخ. يک روايت ايرانی.


























Monday, March 13, 2006

شله زردِ پر درد سر






با سپاس از آشپز وب لاگستان


اين بار نوش جان کنيد










خالد.

Tuesday, February 07, 2006

همبستگی



همبستگی با دير کرد!


بيانيه کانون وب لاگ نويسان ايران اينجا و هم اينجا

عمرو عاص

Sunday, January 29, 2006




يک دوشنبه عجمی

يکم اين که جشن سده را به ملت شادباش می گوييم.

دوم هم پشتيبانی خود را از کارگران اتوبوس رانی به همراه همه دوستان در "پن لاگ" به آگاهی می رسانيم و اين را گامی نخست اما بسيار کارساز در سازمان دهی جنبش های شهروندی می دانيم که دست همه نهادهای مافيايی حکومتی را رو کرده و راه نبرد پايانی را به همه نشان داده. (اگر شد به اين ها هم در آينده خواهيم پرداخت)

سوم به گزارش "پيک ايران" از رسانه حکومتی "فردا نيوز" ...به گزارش خبرنگار «فردا»، نشريه "تمدن" به‌صاحب امتيازي و
مديرمسوولي " علي ديرباز" نماينده مجلس شوراي اسلامي در آخرين شماره خود در هفته گذشته بچاپ مقاله طنزآميزي، انقلاب اسلامي را به بيماري "ايدز" تشبيه كرده بود كه به از سال 1357 وارد ايران شده است. نويسنده در ادامه، عملكرد جمهوري اسلامي در 27 سال گذشته را به رفتارهاي جنسي نسبت داده است.""...به گزارش فردا، مجوز اين نشريه در پي درج اين مطلب لغو شده و 7 نفر از دست اندركاران انتشار اين مقاله بازداشت شده اند. گفته مي شود قرار است با علي ديرباز نماينده مجلس كه مديرمسئول اين نشريه مي باشد نيز برخورد شود. وي هفته گذشته به برخي خبرنگاران پارلماني گفته است كه در جريان انتشار مطالب نشريه اش نبوده اما به اعتقاد او نويسنده اين مطلب به دليل اهانتهاي بيشمارش به انقلاب اسلامي و مقامات كشور بايد اعدام شود."

مريم هوله و هومن عزيزی گرامی هم در اين باره بیشتر روشن گری کرده اند و نوشته ايشان را هم در اين جا می آوريم:

"نویسنده ی جوانی به نام «الهام افروتن» به دلیل انتشار یک مقاله ی طنز سیاسی، در معرض شکنجه و در خطر مرگ قرار گرفته است. اتهام او نوشتن مقاله ای به نام به نام «مبارزه با ایدز حکومتی را علنی کنیم» در یک روزنامه ی محلی به نام «تمدن هرمزگان» است که به مدیر مسئولی یکی از راهیافته گان به مجلس رژیم اسلامی در استان هرمزگان منتشر می شود.الهام افروتن در این مقاله آیت الله خمینی را به ایدز تشبیه کرده است که در سال 57 از فرانسه به ایران منتقل شد، او لاجوردی ها و و خلخالی ها زا به عنوان ناقلان اولیه ی بیماری معرفی نموده و و مراکز تجمع کنونی بیماری را سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و قوه ی قضائیه و نمود عینی بیماری را محمود احمدی نژاد معرفی کرده است.او او در این مقاله خاتمی را به آنتی ویروسی تشبیه کرده که علاوه بر عدم توانایی در نابودی بیماری، در تکثیر این بیماری نقش عمده ای ایفا نموده است.الهام افروتن از اعضاء اصلی انجمن داستان نویسان شهر بندرعباس بوده و جامعه ی ادبی شهر بندرعباس به توانایی های ادبی او اعتقاد دارند. چند تن از اعضاء این انجمن در نامه ای خطاب به مریم هوله و پایگاه ادبی «مانیها» خواستار اطلاع رسانی درباره ی وضعیت او شده اند. این نویسنده ی جوان هم اکنون در بازداشتگاه های اطلاعات استان هرمزگان به سر می برد و ظواهر امر نشان می دهد که جریانات حکومتی سعی در حذف بی سروصدای او دارند.با توجه به این که مسئولیت نشریه ای که اقدام به انتشار مقاله ی مورد نظر نموده است، برعهده ی یکی از راهیافته گان مجلس رژیم اسلامی ایران است، این شخص و جریاناتی که او را مورد حمایت قرار می دهند، با حذف این نویسنده ی جوان سعی در بازسازی چهره ی این راهیافته و نشریه ی او دارند و در مقابل هر گونه تلاش برای نجات او مقاله ی او را «غیر قابل دفاع» می نامند.گمنامی این نویسنده ی جوان و عدم اطلاع رسانی درباره ی وضعیت او می تواند دست حکومت ایران و عوامل آن را برای هر گونه جنایت و سپس سرپوش گذاشتن بر آن باز خواهد گذاشت و هم چنان که بر هیچ کس پوشیده نیست، رژیم حاکم بر ایران در این گونه جنایات، پرونده ی سیاهی دارد و به عنوان مثال جنایتی که در مورد خانم زهرا کاظمی صورت گرفت، به لطف تابعیت کانادایی ایشان و بازتاب خوب رسانه ای همیشه در اذهان باقی خواهد ماند. در صورتی که خانم کاظمی حتی بر طبق قوانین ؤزیم ایران نیز هیچ جرمی مرتکب نشده بود و حتی برای دستگیری او م هیچ توجیهی وجود نداشت. یادآوری این خاطزه ی تلخ؛ شدت خطری که این نویسنده ی جوان را تهدید می کند، روشن تر می کند. عدم اطلاع رسانی در این مورد می تواند به مرگ فجیع یک انسان زیر شکنجه منجر شود، هیچ انسانی نباید به خاطر آراء و عقایدش مورد شکنجه قرار گیرد، زندانی یا کشته شود و موافقت یا مخالفت ما با آراء و نظریاتش نباید باعث شود که در برابر آزار و قتل او که تجاوز به حقوق تمامی انسانها است، سکوت کنیم. همین دلیل از تمامی رسانه ها، انجمن های دفاع از حقوق بشر، دفاع از روزنامه نگاران، دفاع از زندانیان سیاسی، انجمن های دفاع از حقوق زنان، فعالین سیاسی و تمامی انسانهای آزاده و آزاداندیش و تمامی کسانی که برای آزادی بیان و اندیشه مبارزه می کنند و آن را محترم می شناسند، فارغ از تمام موضع گیری های سیاسی و ... تقاضا می کنیم برای نجات این نویسنده ی جوان از مرگی تلخ و دردناک نجات دهید.انتشار این خبر حتی در یک وبلاگ بیشتر هم می تواند عامل بازدارنده ای دربرابر این تجاوز باشد، پیشاپیش دستان همه ی شما را که به یاری او برمیخیزید، می بوسیم.

با احترام و عشق

هومن عزیزی و مریم هوله"

خود نوشته هم در زير آمده که از وب لاگ بندر!! يا ميهن درست يادم نيست (با پوزش چون نتوانستم اين وب لاگ را باز يابم) رونوشت برداری شده و در اين جا می آورم.

عمرو عاص



مبارزه علنی با ایدز

بیایید آشکارا با مردم در مورد ایدز سخن بگوییم و مبتلایان
را از رنج آن نجات بخشیم . واضح و مبرهن است که ایدز یک بیماری خطرناک است که از میمونی که شبیه انسان است به بشر عادی منتقل شده . مردم تا قبل از شیوع این ویروس خطرناک زندگی عادی شان را می کردند ، می زدند و می رقصیدند و کافه کاباره می رفتند و در رستوران غذا می خوردند و زن می گرفتند و به هم خون می دادند و بدون نگرانی به عملی که منجر به تولید مثل می شود مبادرت می ورزیدند .خلاصه بساط کباب و شراب هم بود و هر کس به فراخور وضع خود به حال کردن مشغول و به شعار جنگ نکن عشق بورز هیپی ها اجر می گذاردند .تا اینکه یکنواختی دلشان را زد و شیر پاک خورده ای، رفت پیش میمون آلوده ی نفرین شده و نمی دانم با او چکار کرد که گرفت و چون به بستر همسرش رفت او را هم آلوده کرد و یک بدبخت دیگر ( احتمالاً همسایشون اینا ) مبتلا شد و شوخی شوخی هزاران هزار و بعد ملیون ها نفر آلوده شد . واضح و مبرهن است که ویروس ایدز خیلی حرامزاده میباشد و سریع قیافه عوض می کند و هر چه سیستم ایمنی زور می زند ، ( ایدز) به حیات ننگینش ادامه می دهد . ایدز بر دو نوع است : بیولوژیک و پولیتیک . امروز می خواهیم نوع پولوتیک را زیر میکروسکوپ قرار دهیم . و به توصیه و مبارزه علنی علیه آن بپردازیم .

ایدز در سال 57 از فرانسه به ایران وارد شد و چون بدن افراد پذیرش آن را داشت در عرض مدت کوتاهی تمام ساختار اجرایی و قانون گذاری را آلوده کرد وبه ملت هم در اثر هیجان بیش از حد و شور جوانی از اعمال رنجی که بر روی او صورت می گرفت لذت مازوخیستی دست می داد ... وقتی کار از کار گذشت دیدند ای وای ، رعایت نکات بهداشتی نکرده ، خود را به دست خلخالی ها ،هادی غفاری ها ، و ماشائالله قصاب ها و امسال تیغ زن ها داده . و از آن تاریخ به بعد که هیجان شور و جوانی و عشق آن که قابل گفتن نیست- فروکش کرد و و ملت را کهولت در پیش گرفت و فهمید که چه خاکی به سر کرده و سعی کرد که از دست منبع ایدز حکومتی بگریزد اما دیگر آن منبع ول کن نبود و ملت را دنبال می کرد و کاری که نباید انجام می شد انجام شد و روزانه بر تعداد مبتلایان افزوده می گشت . و خبرگان و متفکران و اندیشمندان برای اینکه به این بیماری مبتلا نشوند راه خارج در پیش گرفتند ولی ای اقا کجای دنیا افراد مشکوک به ایدز را دوست دارند که آمریکایی ها و اروپایی ها دوست داشته باشند ؟ تازه مال خودشان هم زیادی است چه برسد به نوع وارداتیش . نتیجه ان شد که از همان گیت اول با آن ها مثل یک ایدزی واقعی بر خورد شد . انگشت نگاری، ندادن ویزا، گرفتن پاسپورت به گونه ای دیگر... تازه پس از این ها مامور با دستکش به دنبال عوامل مرض تا انجا که گفتنی نیست را معاینه می کرد ( تازگی ها مشاهده شده که بر سر گذزگاه های مرزی وبلاگ آدم ها را با گوگل کشف می کنند و می خوانند و به استناد نوشته های آدم پی به بیمار بودن یا نبودن او می برند . از نشانه های بیماری که بگذریم عملکرد این ایدز حکومتی بسیار جالب است ...
هسته مرکزی این ویروس در جاهای مخفی مثل سازمان های موازی و تاریکخانه ها تکثیر می شود و در محیط های کاملاً بسته و دور از چشم رشد می کند و به ناگهان از چند کانال به مردم اهل اندیشه هجوم می آورد .بخش تئوریک ان از طریق مطبوعاتی که با یک رگ مستقیم به این تاریک خانه ها وصل است ، به داخل جامعه حمله می برد و بخش پراتیک آن توسط اشخاصی که قیافه ترسناکی دارند و حال و حوصله درستی ندارند و گوشه چشمشان می پرد و لبشان از شدت خشم و عصبانیت می لرزد از طریق ماشین های پرده دار و بخصوص فولکس واگن ، به وسیله ابزاری مانند لنگه کفش و شیشه عرق و کارد و خنجر و طناب و سیم پیانو و دسته جک و آب حوض و شیاف پتاسیم وداروی نظافت و کابل و شلاق و وسایل مشابه به بدن های سالم هجوم می آورد و شخص را آلوده و در فاصله زمانی مختلف از چند ساعت گرفته تا چند ماه به آن دنیا روانه می کند . و گاه در بدن شحص می ماند و تا آخر عمر موجب هراس و وحشت او حتی از سایه خودش می شود .

چگونه در مقابل ایدز حکومتی مصون شویم؟

نا گفته نماند که درون دستگاه حکومتی گلبول هایی هستند که سعی میکنند عمل این ویروس را کند کنند و از میزان آسیب آن بکاهند . اما خود آن گلبول های بدبخت هم یکهو توسط ویروس خورده میشوند و آه و حسرت در دل گلبول های زنده مانده میگذارد . و آن گلبولها می رودند بر ضد ویروس برنامه درست میکنند و معتقدند که تا 700 سال دیگر شاید بتوان آن را ساکت کرد . البته سابقه آزمایش ها نشان داده که نه تنها ویروس بی خطر نشده بلکه ترتیب گلبول ها را به شکل پیچیده تری داده . . گاه مخ گلبول را نشانه رفته و او را تا آخر عمر علیل کرده ، گاه در سلول های تنگ ماده وحشت و تنهایی به گلبول خورانده و تا آخر عمر او را ساکت کرده ، گاه گلبول را با تقلب در انتخابات به بیرون از عروق حیاتی و پیشابراه پرت کرده .
.اما سروران ارجمند ما باید ضمن توجه به عمل گلبول ها و کمک به مبارزه آن ها ، به فکر خودمان هم باشیم و جانمان را از دست این ویروس بدنهاد نجات دهیم . برای سالم ماندن خود و خانواده تان سعی کنید هیچ تماسی با ویروس نداشته باشید و به کا و زندگی و نماز روزه تان مشغول باشید .اگر کنجکاوی و شر و شور جوانی دارید و جلو رابطه داشتنتان را نمی توانید بگیرید ، با عرض معذرت با عرض معذرت ربانم لال از کاندوم استفاده کنید . این کاندوم در داروخانه خبر گزاری های دولتی فروخته می شود و خط قرمز نظام نام دارد و هر چند هی تنگ و گشاد می شود و باز هم زبانم لال از سز جایش در می رود ، اما بودنش بهتر از نبودنش است .( علامت مشخصه این کاندوم علامت ورود ممنوع و لطفاً خفه شوید در نوک آن است)
این کاندوم خط قرمز باعث می شود ویروس به شما نزند و شما عمری سرافراز زندگی کنید.به خاطر این کاندوم شما اوج لذت را درک نمی کنید ؟ به درک که درک نمیکنید . مگر از جانتان سیر شده اید؟ همان یک ذره لذت کافی است .شما یک جور ارتباط برقرار کنید که نه سیخ بسوزد نه کباب . حرف هایتان را دو پهلو و سه پهلو بزنید و به جای برخی اسامی از سه نقطه در وسط کروشه استفاده کنید . مطالبتان را در لفاف بپیچید و با استعاره و کنایه و صنایع بدیع سخن بگویید . مطلقاً با عامل اصلی ایدز و پلاسما و مواد ناقل مانند سپاه و قوه قضائیه و وزارت اطلاعات و جدیداً شخص رئیس جمهور محترم کاری نداشته باشید . از ما گفتن بود . تو خواه پند بگیر خواه ملال .امیدوارم درس امروز باعث نجات جان شما خردمندان گردد
.