Thursday, August 17, 2006

فَيروز



فَيروز


به آوای فَيروز/ به دو عاشقانه، گوش فرا بديم. به آوای سرزمينی که برنخاسته فرو ريخت. به اميد روزی که دوباره از ميان آوارها به پا خيزد. با دلخوش کنکِ "که چون نبردند پس ما پيروز شديم." 1 فريب نخورد.

تورا در تابستان دوست داشتم ، ما همسايه گان ماه ايم.

1- نيويورک تايمز 16 اوت 2006

قطامه



Wednesday, August 16, 2006


اين نوشته(!؟) ببر -بچسبان (Cut +Paste) است که نيمه کاره همين جا می گذاريم و نياز
هم به زياد نويسی در باره اش نمی بينيم. اما دوستانِ آگاه آن را خود بیشتر بجويند و
بکاوند و ما را هم بیاگاهانند.

عمرو


تروريست (های) بازنشسته لبنانیِ حکومت اسلامی؛

تهران، ايرنا ‪۸۵/۰۴/۲۷‬
"ديدگاه‌هاي يك انديشمند لبناني از نقشه اعراب و رژيم صهيونيستي عليه لبنان"
"انيس نقاش" انديشمند لبناني سه‌شنبه شب در گفت وگو با شبكه تلويزيوني الجزيره قطر
گفت كه عربستان، مصر و كويت براي ضربه زدن به مقاومت لبنان يك اتاق محرمانه براي
هماهنگي با آمريكا و اسرائيل تشكيل دادند. ...
وي گفت كه تلاش براي نابودي جنبش مقاومت اسلامي "حماس" و حزب الله علاوه بر اينكه
داراي بعد نظامي است، نيازمند رشته عمليات سياسي براي زدودن مشروعيت اين مقاومت
توسط كشورهاي عربي از طريق تبليغات رسانه‌هاي اين كشورهاست.
نقاش هدف از اين حمله را نابودي فرهنگ مقاومت ميان عرب‌ها دانست.
اين انديشمند لبناني گفت: بر كسي پوشيده نيست كه اسرائيل از لحاظ بين المللي از
آمريكا، اروپا وسازمان ملل اجازه گرفته است تا قطعنامه ‪۱۵۵۹‬ شوراي امنيت در خصوص
لبنان را به‌منظور نابودي مقاومت در اين كشور به اجرا درآورد تا اين تجربه را در فلسطين نيز به
منظور نابودي مقاومت فلسطين تكرار كند. ....."

---------

" در تابستان هزار و سيصد و پنجاه و نه تيمی که به رهبری انيس نقاش از طرف خمينی
برای قتل [زنده ياد شاپور بختيار] اعزام شد نا موفق بود. انيس نقاش توسط پليس فرانسه
دستگير و پس از مدتی از طرف دولت فرانسه به جمهوری اسلامی تحويل داده شد. آخر بار
در تاريخ پانزده مرداد 1370 برابر 6 اوت 1991 سه قاتل اعزامی علی خامنه ای ولی فقيه و
هاشمی رفسنجانی رئيس جمهور وقت،...."

http://www.melliun.org/nehzat/13ghatl.htm

ايرج پزشکزاد می نويسد: " ترور او كه 11 سال پس از اولين كوشش نافرجام گروه تروريست هاي انيس نقاش انجام
گرفت ، از 11 سال دلمشغولي مستمر حكومت آخوند ها و چاره جويي براي دفع خطر اين
مبارز سر سخت حكايت ميكند . مبارزه اي كه بختيار در خارج از كشور براي پيروزي
دمكراسي آغاز كرده بود ، مبارزه اي سخت اصولي بود . او كه عواقب تن در دادن به حكومت
آخوند را بهتر از هر كس و بيشتر از هر كس ، با روشن بيني پيشگويي كرده بود ، از سر
عاقبت انديشي ، ميكوشيد كه ملت ايران را كه رنجيده از سلطه جابرانه آخوند و تحمل زجر و
عذاي چند ساله آمادگي افتادن در دامهاي تازه اي را داشت ، از خطر ساده انديشي آگاه
سازد . وجهه همت او اين بود كه در عين تبليغ و تلاش براي استقرار دمكراسي و حاكميت
ملي ، مردم را از خطر اعمال نفوذ قدرت هاي خارجي كه براي تامين منافع خود ، روزگاري
حكومت چكمه و روزگاري حكومت نعلين را به ملت ايران را تحميل ميكنند را بر حذر دارد خطر
شعار ساده لوحانه اين برود هرچه بجايش بيايد را به ياد آنها مي آورد . عواقب و عوارض يك
حكومت قلدري ديگر را كه برخي از سادگي و برخي به اغراض نفع جويانه تجويز ميكردند به
مردم گوشزد ميكرد ."



مرتضی نگاهی می نويسد:"...انيس نقاش كه می خواست شاپور بختيار را ترور كند هم اكنون در تهران دفتر بازرگانى
دارد و سالانه صدها هزار دلار از دلالى نصيبش می شود."


نيمروز سال هفدهم - شماره ۸۵۰ - جمعه ۱۸ شهريور ۱۳۸۴ نوشته سیاوش اوستا:
"همچنان كه ديگر قتل ها چون قاسملو، شرفكندى، كاظم رجوى، نقدى و دكتر كورش
آريامنش نيز توسط اعضاى عرب سپاه قدس به انجام رسيد، محمد حسن سمير لبنانى
الاصل ضارب دكتر آريامنش بود همچنان كه عمليات نخستين ترور بختيار نيز توسط انيس
نقاش عرب زبان [لبنانی] سازمان دهى شده بود و ديديم كه وى هم كه قاتل شهروندان
فرانسوى بود نيز از زندان آزاد شد ..."


ايران ديده بان (به گمانمان يک سايت امنيتی حکومت اسلام باشد، که ما به آن اَش در اين
جا کاری نداريم) می نويسد:
"فرستاده فرانسوا ميتران به ايران بعد ها توضيح داد كه با رفيق دوست در تهران به توافق
رسيده است؛ كه ايران شهروندان فرانسوي دستگير شده را آزاد كند و در عوض دولت
فرانسه هم چند ايراني[!؟]، از جمله انيس نقاش، را آزاد خواهد كرد. بعضي از تقاضاهاي
ديگر ايراني ها پذيرفته نشده بودند. با وجود اين، در ساعت 4 صبح، با او تلفني تماس گرفته
شد و به او گفتند كه معامله بخاطر مشكلاتي غير ممكن است و بهتر است او مستقيما به
دفتر رفيق دوست برود. "


ميهن شماره ۸۰ • آبان ۱۳۸۳‏‎ • اکتبر ۲۰۰۴
"اين فرانسه بود که با آزاد کردن انيس نقاش تروريستی که به جان دکتر بختيار سوء قصد
کرده بود، رژيم جمهوری اسلامی را به اعزام مجدد تروريست به اين کشور و ترور بختيار و
مشاوران وی ترغيب کرد. اين فرانسه بود که دو تروريست متهم به قتل کاظم رجوی را به
ايران تحويل داد. اين فرانسه بود که بمب گذاريهای شبکه های تروريستی وابسته به وزارت
اطلاعات ايران در فرانسه را بخشيد و متهمان را روانه ايران کرد و بالاخره همه اين اقدامات
ننگين بود که جمهوری اسلامی را به توسعه شبکه های تروريستی و آدم کشی های بيشتر
در ايران و جهان گستاخ نمود."


رضا چرندابی می نويسد:
"[غرب] نيروهاي پيش برنده آن و سربازان گمنام اش در ايران و الجزاير و عراق و فلسطين و
افغانستان و غيره بسته بودند و بدتر از آن، به بن لادن و ياران طالبش براي تضمين امنيت
لوله هاي گاز، آموزش هاي نظامي و جنگي ميدادند. تنها حقوق بشر و ديگر ارزشهاي
جامعه باز نبود كه بهاي معاملات كشورهاي غربي در به دست آوردن منافع اقتصادي شدند،
آزادي تروريست هايي هم كه ده ها انسان بيگناه را به قتل رسانده بودند، جزيي از هزينه
بود، انيس نقاش، برادران حمادي، گرجي و ... تنها نمونه هايي هستند. ميگويند مقدمات
رهسپار كردن دارابي هم چيده شده بود. اين يكي بدشانسي آورد."

منوچهر هزار خانی می گويد:"فرانسه يك كشور دموكراتيك است. دو نفرى را كه در قتل دكتر كاظم رجوى دست داشتند و
دولت آلمان به فرانسه تحويل داده بود و قرار بود آنها را به سوئيس بدهند، آزادشان كردند.
اين‌كار را دولت چطور توجيه كرد؟ گفت با سنجيدن مصالح عالى ملى آنها را آزاد كرده است.
منافع خود را منافع ملت قلمداد كردن يكى از نقشهاى دولت است، براى اين‌كه روى جدالى
كه در داخل دارد پرده بكشد. "
------------

دست کم نام يک لبنانی در فهرست آدم کش ها ی رستوران ميکنوس برلين آمده بود که
نتوانسته بود بگريزد. حکومت اسلامی در همه تبه کاری ها و آدم کشی هایش، مزدوران
لبنانی اش را به کار گرفته.

---------------------
هر کدام جا، کمانه های گوشه دار [] از آنِ نويسنده شمرنامه است.



Tuesday, August 15, 2006

با روی آوری به روی داد يک ماهی که گذشت و پی آمدش.


ديديد که چگونه مردم لبنان را هم چون مرغ عزا و عروسی سر بريدند. ديديد که چگونه با پرچم سفيدتان ،(باز هم) زير پرچم حزب الله و حکومت اسلامی رفتيد. ديديد که شما کودن های سياسی چگونه در پايان کون خودتان را برای حکومت اسلام و در راستای خواست و تبليغ آن حکومت به کار گرفتيد. ديديد که مسلمانان جاکش چگونه از خردسالان و ناتوانان خاک ريز می ساختند و سنگرشان کودکان شد، چون مرگ پرستند، زيرا که نان شان از راه مرده خوری به دست می آيد، زيرا که از جنگ رو در رو بيم دارند. آنها شبانه پيرزنان را دشنه می زنند و فرزندِ خردسالِ کتاب فروش اسفهانی را در آتش می سوزانند و هولوکاست الايرانی راه می اندازند. .


در همه همايش ها با پرچم حزب الله داد و بی داد راه انداختيد که جنگ بس است، هنگامی اسرائيل آتش بس را پذيرفت ، همان حزب الله در خيابان ها جولان داد که در جنگ پيروز شده اند . آن چنان که پيروان امام جاکششان حسين هر سال ماه محرم کارنوال راه می اندازند. شمر سرش را بريد، خواهرش را گاييد و خولی زين العابدين را ... و شما شيعيان جار می زنيد که حسين اله و بله. اما بهتر همان که هرساله خودتان را گل بگيريد می دانيد که می دانيم حسين هم کيرتان نيست تنها نان دانی تان است.
کوتاه کنيم؛ در جنگ با ارتش پيروز مند اسرائيل بد جوری باختيد و آدم ياد آن جمله می افتد که وصف حال شماست. قمار باز (باخته) اگر نگويد به کيرم دق می کند. نمايش های خيابانی تان نشان از دق مرگ شدنتان است. اگر خواندن و نوشتن میدانيد نگاهی به پيمان نامه 1701 بکنيد تا بدانيد چه می گوييم.

عمرو



Sunday, August 06, 2006




عارف


همه عارف را کم و بیش می شناسيم . سراينده ی آزادی خواه مشروطيت که مردم و ميهن اش را دوست داشت و برای آزادی آن خواند و سرود، و سر انجام در رنج و تنگ دستی در گذشت. اين چکامه را به يزيد گرامی پيش کش می کنيم و می دانيم که دل خونی دارد هم چون عارف.

خواندم امروز نسيم شمال
خوانده ناخوانده کردمش پامال
در دريات سيد اشرف را
نامه ی سر به پا مزخرف را
ای نسيم سحر باستعجال
کن تو سوالی از نسيم شمال
پی تخريب کله های عوام
از چه داری توجد و جهد تمام
روز نامه است يا که اين شعر است
يا طلسمات باطل السحر است
روزنامه نه خوانچه و خوان است
که در او ماهی و فسنجان است

گوئيا ای مدير خر گردن
منفعت برده ايی ز خر کردن:
"ای بدان شيعه مردی ار گايد
زنی آن زن اگر پسر زايد
گر خورد سيب سرخ رو گردد
سرخ روی و سياه موی گردد"

اين همه ترهات بی سرو پا
ماست دروازه از کجا تا به کجا
ای خر از اين خران چه می خواهی
تو ز خود بدتران چه می خواهی
اهل اين ملک بي لجام خرند
به خدا جمله خاص و عام خرند
سر به سر کشوری که يک آدم
يافت نتواند در او زنش گادم
اين همه خر مگر تو را بس نيست
خر چه جويی بغير خر کس نيست
شاه و کابینه و وزير خرند
از اميرانش تا فقيرخرند
....*

گر چه کش در زمانه باشد کش
هم خر است هم مقدس هم جاکش
.....
....
شحنه و شيخ تا عسس همه خر
زن و فرزند و هم نفس همه خر
مرشد و شيخ و پير، پير و دليل
باز دارند خلق را زير سبیل
سر بازار تا خيابان خر
شهر و ده و کشور و بیابان خر
از مکلاش تا معمم خر
فعله و کار گرمسلم خر
واعظ و روضه خوان منبر خر
هم ز محراب تا دم در خر
از صف پيش تا به آخر خر
از مقدم تا مؤخر خر
از معلم گرفته تا شاگرد
عقل ايرانيان بود همه پرد
خانه داريوش مالامال
روضه خوان است و سيد و رمال
دسته و سينه زن علامت خر
با علامت الی القيامت خر

در کدامين طويله ايی از دير
ديده ايی خر به خود زند زنجير
گر نبوديم ما ز خر خرتر
نشدی کار ما از اين بدتر
روسپی در ميانه ی همه زن
از خريت به فرق خود قمه زن
نيست بالله اين عز اداری
که کنی گريه به مردم آزاری
قحبه بی خانمان خانه کنی
دسته در کوچه ها روانه کنی
خر به بازار و کوچه بی افسار
جفته انداز يا اوالی البصار
مصر چون يوسف است از زندان
شد برون ماند اسير اين ايران
سر به سر مستقل عراق عرب
گريه کن بهر بارگاه يزيد
فقط امروز بی کله سرماست
هی بزن نعره کربلا غوغاست

اندر اين خانه غير خر زينهار
ليس فی الدار غيره ديار
بهر دفع خريت و موهوم
گويم و خواهدت شدن معلوم
بالشويک است خضر راه نجات
بر محمد و آله صلوات
ای لنين ای فرشته ی نجات
کن قدم رنجه زود بی زحمت
تخم چشم من آشيانه توست
هين بفرما که خانه خانه تست
زود اين مملکت مسخر کن
بارگيری اين همه خر کن
يا خرابش بکن و يا آباد
رحمت حق به امتحان تو باد!



برای بزرگ داشت اين روز گوشه ايی از سر گذشت عارف که خود نوشته را می گذاريم که اگر امروز می زيست همانند ديگران برچسب اسلام فوب می خورد ( سايه ... بابات کارتون بکشی با اين واژه سازی ات).

به باور من عارف هم " از شنيدن نام اسلام کهير می زد و بالا می آورد"، هم چون بسياری از بزرگان اين سرزمين. بخوانيد که چه گونه کهير می زند:



" پدرم با داشتن دو پسر از من بزرگ تر چون مرا روضه خوان خيال می کر دوصی خود قرار داده و روزی از جمعيتی دعوت شد پس از صرف چائی و شربت و شيرينی مرا زير بار ننگينی بردند یعنی عبا و عمامه بر سر من کردند. البته اشخاص حساس می دانند با اين حال من در چند روز اولی که عبور از کوچه و بازار می کردم با اين بار ننگين شرم آور در چه حالی بودم منهم آن چه را بر سرم آورده بودند چون بميل و دلخواه من نبود و بر خلاف ميل تلافی آنرا به آخرت نگذاشته، کردم آنچه را که نمی شود کرد. در واقع همان طوری که عمامه مرا شرمنده و رسوا کرد من نيز او را در پيش اهل علم و صورت يک پول سياه قلمداد کردم- فراموش نشدنی است که سفر اولی که از طهران به قزوين مراجعت کردم با موی سر و پوطين برقی با لباسی که تا چند روز چنين هيکلی را هيچکس نديده بود روز بیست و یکم ماه رمضان بمسجد شاه قزوين رفتم، غافل از اينکه با اين فرم مناسب نبوده است در چمنين روزی خود را آفتابی کنم- اتفاقأ برای خوبی هوا و صف های جماعت در صحن مسجد بسته شده بود وعاظ شهر هر کدام بوسعت دايرة عوام فريبی خود را گرم و خود را سرگرم خر درست کردن نموده( همانطوريکه قاآنی خود شرح آنرا بنظم کشيده و امروز هم بعد از بیست سال و اين اتفاقات و انقلابات ..... در طهران که پايتخت و مرکز يک مملکتی است مشغول همان کار است) ورود بی موقع من مثل خروس بی محل چنان جلب نظر کرد که ديگر هيچکس گوش بياوه سرائی آنها نداده جهت پريشانی حواس جمعيت را وقتيکه فهميدند، مسئله شراب ثلث ( که ذکر خواهم کرد) اطلاع داشتند (در سر منبر چه کردند و چه گفتند) همانروز روزی بود که خود منهم فهميدم اسلام دارد از ميان میرود و من هم زير پای جمعيت که مانع رفتن اسلامند پامال شده خدای نکرده اسلام که رفته هيچ، منهم از ميان بروم، بقول .... که به انگليسها فرموده بود مملکت بجهنم جان من در خطر است اينجاست که گفته اند کلام الملوک ملوک الکلام در هر صورت رسيده بود بلايی که بخير گذشت. کاری که شد اين بود يازده روز ديگر باقيماندة از ماه مبارک" صحبت کفر من اندرسر منبر میشد." 2

اين نوشته را برای بند بازان اينجا گذاشتم . همان کسانی که از خر مسلمانان ی رها نشده خود بلندگوی هم زيستی دمکراسی و اسلام می شوند. جهانشان از دو پديده شر درست شده که خود را در ميان آن روی همان بند می بينند. جهان شرشان را اسلام فوب ها می نامند که "از شنيدن نام اسلام کهير می زنند، " و از سويی اسم "دموکراسی" مى‌آید، گروه مقابل راه زندان و بهشت‌زهرا را نشانت می‌دهند."
اما اين بند بازان بدانند که هر هنگام در راهشان ( اگر نخواهند که تنها "نان شان را بخورند" ) لغزشی بيفتد با سر به همان جايی سرنگون می شوند که از آن جا آمده بودند و همانا هم نشينی با برادران اسلام يست شان است. چون هم پيشينه آن را دارند و هم در کار دمکراسی نا آشنا هستند، به تر بگوييم هنوز پيراهن عرق آلوشان را که بازمانده سينه زنی در راه امام شان است را از تن در نياورده اند.
اين سخنان را با خوش بينی می نويسم، گرنه سر بد بينی باشد گفتن بسيار است.

...........
اين چکامه را از روی کتاب "کليات ديوان عارف قزوينی " به کوشش عبدالرحمن سيف آزاد" چاپ پنج ام تهران، امير کبير 1347 ، باز نويسی کردم. چاپ نخست برلين 1303 ترسايی بوده.
2- برگ 73 از همان کتاب.
* کوتاه شده. برخورد عارف به دست اندرکاران روز گار خود بود.

عمرو

Saturday, August 05, 2006

يکصدمين سالگرد انقلاب مشروطيت را به مردم ايران زمين شادباش می گوييم و گرامی می داريم.